Saturday, February 16, 2008

آینده وجود نداره

نمی دونم چی شد که من از ایالات متحده سر در آوردم.یادم میاد پارسال مهر بود یا آبانماه˛تصمیم گرفتم بیام اینجا. یه روز که داشتم تو اینترنت می گشتم˛ دیدم که میشه واسه ادامه ی تحصیل در رشته ی پزشکی اجتماعی در دانشگاه بوستون اقدام کنم. اون موقع" ذهنیت دقیقی از موقعیت سال بعدم نداشتم".یادم میاد که فقط می خواستم توی یه دانشگاه معتبر دنیا برم و اونجا کار تحقیقاتی بکنم.فقط یادم میاد که هرچی توان داشتم رو گذاشتم تا به هدف برسم. خلاصه اینکه با یکی از استاد های دانشگاه بوستون ارتباط برقرار کردم و اون هم عاملی شد تا دانشگاه من رو بورس کنه. یه شب از دانشگاه به من ایمیل زدن وگفتن که بورسیه گرفتم.خیلی خوشحال بودم .اما هنوز" ذهنیت دقیقی از آینده نداشتم". خلاصه ویزا گرفتم و با هزار سختی راهی بوستون شدم.یادم میاد که باید در هشتم جولای در بوستون می بودم. پنجم جولای در قبرس بودم.ششم جولای در دبی و تهران˛ هفتم در ترکیه و نیویورک وهشتم در بوستون. مسافرت عجیبی بود.در عرض سه روز در پنج کشور بودم. اما از آنجا که من همیشه دنبال ماجرا های عجیب میگردم˛ این ماجرا برام جذابیت خاصی داشت.فکر نمی کنم دیگه توی زندگی فرصتی پیش بیاد تا چنین هیجانی رو تجربه کنم. در اون زمان هم" ذهنیت دقیقی از آینده نداشتم". نمی دونم چی شد که از قید پزشکی اجتماعی گذشتم و قرار شد در دانشکده ی پزشکی شروع به کار کنم. به هر حال الان دارم در یه دانشگاه خوب کار تحقیقاتی می کنم. همون جایی هستم که پارسال آرزو کرده بودم. ولی هنوز هم" ذهنیت دقیقی از آینده ندارم"..و

3 comments:

Kourosh said...

you're on the right track man! wish u all the best :)

MOHAMMAD said...

Seize the moment you are in!

Anonymous said...

همین طوره که میگی.آدم حتی در لحظه ای که داره میمیره هم درک درستی از آینده نداره.ولی اینها همه فلسفه ی تئوریه و دردی رو دوا نمیکنه. انسان برای زندگی نیاز به فلسفه ای شخصی برای زندگی داره.
موفق باشی