Friday, February 29, 2008

دور باطل

تلاش به موفقیت می انجامد
موفقیت˛ قدرت به بار می آورد
قدرت ˛سربلندی می آفریند
سربلندی˛نشاط می آفریند
نشاط به تلاش می انجامد
تلاش به نشاط می انجامد
به نظر همان تخت سنگ سزیف را ماند

Thursday, February 28, 2008

تصویر بیرونی

قهوه ی غلیظ و تلخی سیگار
موزیک بلوز و سرمای برف
کتاب های باز نشده در کنج اتاق
مسافر تنها و بطری شراب

Saturday, February 23, 2008

امپراطور یا گلادیاتور

انسان ها به دو دسته تقسیم می شن. یه عده می شن امپراطور یه عده دیگه می شن گلادیاتور. راستی اگه قرار باشه بین امپراطوری و گلادیاطور شدن یکی رو انتخاب کنیم کدامیک بهتر بود؟!.به نظر میاد که این دو شخصیت های کاملا˝ متفاوتی داشته باشن. یکی فرمان میده یکی می جنگه.یکی از بیرون به نبرد نگاه میکنه و فکر میکنه˛ یکی فکر میکنه که چی جوری بجنگه. اگه امپراطور خوب فکر نکنه هر دو کشته می شن. اگه گلادیاتور خوب فکر نکنه باز هم هر دو کشته می شن. پس جان هر کدام به دیگری وابسته است. در واقع هر دو شخصیت ظرافت˛قدرتمندی و زیبایی خود رو دارند. اما شاید بشه یه گروه دیگه به دو دسته ی اول اضافه کرد; گلادیاتورهایی که امپراطوری رو فتح میکنن. من به این گروه می گم˛ابرمرد. من عاشق گروه سوم هستم.آره˛ابرانسان زیباترین تصویریه که از یک انسان می شه کشید

Saturday, February 16, 2008

آینده وجود نداره

نمی دونم چی شد که من از ایالات متحده سر در آوردم.یادم میاد پارسال مهر بود یا آبانماه˛تصمیم گرفتم بیام اینجا. یه روز که داشتم تو اینترنت می گشتم˛ دیدم که میشه واسه ادامه ی تحصیل در رشته ی پزشکی اجتماعی در دانشگاه بوستون اقدام کنم. اون موقع" ذهنیت دقیقی از موقعیت سال بعدم نداشتم".یادم میاد که فقط می خواستم توی یه دانشگاه معتبر دنیا برم و اونجا کار تحقیقاتی بکنم.فقط یادم میاد که هرچی توان داشتم رو گذاشتم تا به هدف برسم. خلاصه اینکه با یکی از استاد های دانشگاه بوستون ارتباط برقرار کردم و اون هم عاملی شد تا دانشگاه من رو بورس کنه. یه شب از دانشگاه به من ایمیل زدن وگفتن که بورسیه گرفتم.خیلی خوشحال بودم .اما هنوز" ذهنیت دقیقی از آینده نداشتم". خلاصه ویزا گرفتم و با هزار سختی راهی بوستون شدم.یادم میاد که باید در هشتم جولای در بوستون می بودم. پنجم جولای در قبرس بودم.ششم جولای در دبی و تهران˛ هفتم در ترکیه و نیویورک وهشتم در بوستون. مسافرت عجیبی بود.در عرض سه روز در پنج کشور بودم. اما از آنجا که من همیشه دنبال ماجرا های عجیب میگردم˛ این ماجرا برام جذابیت خاصی داشت.فکر نمی کنم دیگه توی زندگی فرصتی پیش بیاد تا چنین هیجانی رو تجربه کنم. در اون زمان هم" ذهنیت دقیقی از آینده نداشتم". نمی دونم چی شد که از قید پزشکی اجتماعی گذشتم و قرار شد در دانشکده ی پزشکی شروع به کار کنم. به هر حال الان دارم در یه دانشگاه خوب کار تحقیقاتی می کنم. همون جایی هستم که پارسال آرزو کرده بودم. ولی هنوز هم" ذهنیت دقیقی از آینده ندارم"..و

Tuesday, February 12, 2008

تهاجم فرهنگی یا تبادل فرهنگی

امروز یک ایمیل از یک دوست بسیار عزیزم دریافت کردم. مضمون آن این بود که" آیا بهتر نیست به جای روز "ولنتاین" که هیچگونه به زبان فارسی نمی آید "اسفندگان" را جایگزین کنیم."و"به جای اینکه زادمرگ یک کشیش مسیحی را جشن بگیریم، یک جشن کهن خودمان را زنده کنیم؟"و"به جای14 فوریه (25 بهمن ماه)، 29 بهمن که روز جشن اسفندگان است به عشقتان هدیه بدهید" چرا که "در ایران باستان در این روز(جشن اسفندگان 29 بهمن) زنان به شوهران خود با محبت هدیه می دادند. مردان نیز زنان و دختران را بر تخت شاهی نشانده، به آنها هدیه داده و از آنها اطاعت می کردند",و
در نگاه اول شاید به نظر این موضوع حس ناسیونالیستی را در ما بر انگیزد. اما از آنجا که من اساسا˝ با تفکر ناسیونالیستی و نگاه کودکانه ی ناسیونالیست چی ها مشکل دارم در جواب این دوست عزیز مطلبی نوشتم
اولین موضوع این است که اساسا˝ فرهنگ (که مجموعه ای از هنر دانش زبان و رفتار انسانی می باشد) در طی زمان ناچار است که با دیگر فرهنگ ها در تبادل باشد. اگر بر خلاف محور زمان حرکت کنیم مکتوبات تاریخی این را نشان می دهند که فرهنگ ایران باستان نیزبا فرهنگ هندی در تبادل بود اند. ایران و روم نیز همینطور و همانطور که شما مستحضرید ایران و عرب هم تبادل فرهنگی داشته اند. اگر به فرهنگ لغات ایرانی هندی و عربی رجوع کنیم لغات مشابه بسیاری در آنها خواهیم یافت. اگر باز هم به تاریخ رجوع کنیم و فلسفه ی نزدیکی تولد مسیح(کریسمس) را با شب یلدا را بیابیم˛ خواهیم دید که یلدا(که در واقع روز تولد خورشید بوده است) همان تولد منجی(مسیح) می باشد.در واقع سال نو میلادی و تولد مسیح ریشه در جشن یلدای ایران "تولد خورشید"دارد وبه اصطلاح تهاجم فرهنگی ایران به مسیحیان بوده است
دومین موضوع اینکه انتقال یک رفتار یا کلمه و یا هنری از یک اقلیم به اقلیمی دیگر چرا باید بار منفی داشته باشد. چه بسا که در تاریخ بسیار دیده ایم که انتقال مفاهیم در میان ملل منجر به شکوفائی مفاهیم شده است. به عنوان مثال میتوان به منش مثال زدنی امام علی در میان ایرانیان اشاره کرد. جالب اینجاست که آنقدر که علی در میان ایرانیان عظمت دارد˛در میان اعراب که سرمنشا اسلام بوده اند بزرگ بنظر نمیاید.با نگاهی اجمالی به شخصیت علی دو منظر برجسته از وی را میتوان دید; قدرتمندی و خردمندی. از طرفی دیگر اگر به اسطوره ی بزرگ ایران باستان¸رستم¸ نظر کنیم باز هم خردمندی و قدرتی عظیم را در وی خواهیم یافت. اینطور به نظر میرسد که ایرانیان فرهنگ اسلام را آنگونه ساخته اند که با اسطوره های متقدم خود هماهنگ باشد. در واقع عظمت علی در ایران وام گرفته از شخصیت پر طمطراق رستم دستان میباشد.نمونه ی دیگر امام حسین است که دقیقا” برابر با اسطوره ی ایرانی˛سیاوش˛میباشد. مراسم عاشورا نیز عینا” تحت عنوان سیاوش خوانی در ایران باستان بوده است(سوگ سیاوش-شاهرخ مسکوب). در واقع فرهنگ اسلامی همچون آبی روان بر ایران جاری شد و حضور ایرانیان در شکوفائی آن سهام دار گردید
در واقع اینگونه رخداد ها بخشی از واقعیت تاریخ بشر است که بشر همواره با آن رو در رو بوده و خواهد بود.با نگاه بدون تعصب می توان دید که هنر دانش زبان و رفتار انسانی همچون آبی روان از اقلیمی به اقلیم دیگر جاری میشود. گاه ما از آن جرعه ای می نوشیم و گاهی نیز مرواریدی در آن می اندازیم

Friday, February 8, 2008

who?


"A good traveler has no fixed plans,
and is not intent on arriving."
Lao Tzo



Monday, February 4, 2008

درد پوچی

در زندگی زخمهايی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا
می خورد و میتراشد . اين دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد، چون عموما
عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پيش آمدهای نادر
وعجیب بشمارندو اگر کسی بگويد يا بنويسد، مردم بر سبيل عقايد جاری

وعقاید خودشان سعی می کنند آنرا با لبخند شکاک و تمسخر آميز
تلقی کنندزیرا بشر هنوز چاره و دوائی برايش پیدا نکرده و تنها داروی

آن فراموشی توسط شراب و خواب مصنوعی بوسیله افیون و مواد مخدره است
اما افسوس که تاثیر این گونه دارو ها موقت است و بجا ی تسکین پس از
مدتی بر شدت آن میافزاید
آیا روزی به اسرار این اتفاقات ماوراء طبيعی ، این انعکاس سایهء روح
که در حالت اغماء و برزخ بين خواب و بيداری جلوه می کند کسی پی
خواهد برد؟
-هدایت


در ادامه می توان گفت که شاید زندگی به شیوه ی پرندگان ماکیان و یا درندگان علاجی برای رهایی از درد پوچی باشد.همچون بچه شیر که پستان مادر را می گیرد.همچون مرغ ماهی خوارکه خسته ازنیافتن شکار به لانه بازمیگردد.همچون ماهی رها شده از تور صیادآنگاه که در عمق غوطه ور است.همچون اسب های وحشی که بی خیال در دره های ناشناخته می تازند.و شاید هم چون ابر های سفید که آرام بر حاشیه ی آبی می خزند.آری هم اینست رمز و راه زیستن

ادامه دارد

Saturday, February 2, 2008

زمین

مشو غمین که این زمین نا امین
چو رهزنی به جاده های زندگی کند کمین
که تا تنی نهان کند به متن سرد خود
کنون تو بر زمین روی روان
جوان کن از فروغ زندگی کنون
و بر زمین دمی
نمی ز اشک خود به خاک وی نثار کن
بر این زمین پیر
گورگاه و زادگاه خود گذار کن
از و بخواه همتی
که تا برآن رونده ای
نپیچی از سبیل مردمی دمی
نه گورگاه نه زادگاه
همو برادر تو
مادر تو
یاور تو است
سرای آشنای گرم مهرپرور تو است
بر این زمین عبث مرو
بیافرین بیافرین

-طبری