Wednesday, January 25, 2012

گاه در فراز تبت
گاه در فرودعزلت
گاه در این مجال اندک
شتاب را تجربه میکنیم و سکون را

Monday, January 23, 2012

برای اِلی

دستان سردش به روی آتش می لرزید
تنش خیس
چشمانش خسته
لبانش خشک

لرزان صدایم زد
و اینگونه بود که من
به ناگاه بیرون جهیدم از خوابِ لرزانِ صدایش

Wednesday, January 18, 2012

نمیدانم در کدامین صفحه تاریخ بود
یا در کجای محور جغرافیا
که
اسطوره ها پشت در پشت رنگ باختن آغاز کردند

و همانجا بود که
نه از اهریمن نشانی ماند ونه از اهورا نامه ای
نه رستمی ماند نه اسفندیاری
نه ترمه ای و نه قرآنی

مسیح در کلیسای اورشلیم از "ترس و لرز" سخن میگفت
و زرتشت در آتشکده از مرگ خدا

نمیدانم در کدامین تقاطع محور زمان و مکان بود
تو گویی که آخرین اسطوره را نیز به تقدیر سپردم
دیگر نه امیدی به خورشید که نمازش برم
نه صدایی از آسمان که دل به او بندم
تو گویی
که آواره گی از مرگ اسطوره ها آغاز شد
و دریوزه گی از مرگ خدا
آری ،اینچنین بود تقدیر ما

Tuesday, January 3, 2012

کلمات همچون اشک از گونه هایم سرازیر میشوند
و واژه ها چون خورشید به مردماکنم میتابند
نه
در این قافله مجال سخن گفتن نیست

در این ظلمات هیچ مجالی نیست
نه مجالی برای هوس
نه کلامی برای نفس

سوارِ سرگردانِ باشتین
سخن کوتاه کن
غافلان در راه اند