Thursday, September 29, 2011

به سردی به هم مینگرند
دستان هم را میگیرند
دو بیگانه درجنگلی مه آلود

Tuesday, September 27, 2011

شعراز آنجا آغاز میشود
که دیگر قادر به سخن گفتن نیستم
نه با تو
نه با خود

در سوگ صدای برنخواسته از گلوگاه
سکوت را تجربه میکنند
مسافر و اسب خیالی

Tuesday, September 20, 2011

برای تو که نمیدانم کجایی

به دنیا قسم
که انسان دنیایی ست
با خشکی ها و دریا ها
دریایی ست
با نهنگ ها و ماهی ها
و زیبایی ست
با تمامی فراز و فرود ها

Monday, September 19, 2011

برای سیروس

اینجا کسی برای تو نمی نویسد
اینجا کسی برای تو نمیخواند
اینجا کسی برای تو نمیرقصد
اینجا کویر است وغربت
اینجا کویر̗غربت

مرا اما تو گویی میخواندم ندایی از دوردست
مرا باران مرا امید
مرا سایه مرا ایثار
مرا کلک و مرا آتش

صدایم کن مرا از پشت پرچین آرزوها


کالیفرنیا - چند روزی مانده به پاییز ۹۰

Sunday, September 18, 2011

گاه احساس میکنم که دارم سرنگ عقلانیت رو به اجبار و درد در رگ هام فرو میکنم

Friday, September 16, 2011

آیات شادمانگی

خوشا به حال مادران آنگاه که فرزند را به آغوش میگیرند
خوشا به حال طبیبان آنگاه که دردی را فرو مینشانند
خوشا به حال نوزادان که به پستان ی دل بسته اند

خوشا به حال باران آنگاه
که به گونه های تو می بارد
خوشا به حال آفتاب که برای توطلوع می کند
خوشا به حال اشک که از چشمان تو فرو میریزد

خوشا به حال ابر آنگاه که می غرد
خوشا به حال ابر آنگاه که میگرید
خوشا به حال ماهی که همواره در آغوش دریاست
خوشا به حال پاییز که زیباترین هاست

خوشا به حال بیداران
خوشا به حال رستگاران
خوشا به حال خوش حالان
خوشا به حال خوش حالان
خوشا به حال من
خوشا به حال تو

کالیفرنیا- شهریور ۹۰

Wednesday, September 14, 2011

به یکدیگر مینگرند
مسافرو اسب وجاده
در خاموشی کویر

Sunday, September 11, 2011

خودم را زجر نمیدهم . مدت ها پیش یاد گرفتم برای شفای زخمهایم باید شجاعت روبرو شدن با آنها را داشته باشم. اما از وقتی عازم این سفر شده ام ، حس میکنم پازل خیلی عظیمی جلویم است و تکه هایش دارد کم کم ظاهر میشود، تکه های عشق، نفرت، فداکاری، بخشش، شادی و سوگ.... الان نمیتوانم ، چون درست درکش نمیکنم، اما وقتی کردم، حقیقت مرا آزاد خواهد کرد

پالو کوئیلو

Saturday, September 10, 2011

کلمات اشک هایی هستند که نوشته شده اند. اشک ها کلماتی هستند که باید بیرون ریخته شوند. بدون آنها شادی تلالو خود را از دست میدهد و اندوه به پایان نمیرسد

-الف - پالو کوئیلو

کاش به هیئت یک سگ زاده میشدم
نیمه انسان نیمه سگ زاده شدن از بد اقبالی بود


سخن کوتاه کن ابله
در اورشلیم نیمه انسان نیمه خدا را سحرگاه به مسلخ میبرند

Wednesday, September 7, 2011

زمان را همچون آهن ذوب شده در حلقم فرومیریزند
و ثانیه
ها را همچون پتکی به ستون فقرات م میکوبند

ساعت ها روزها فصل
ها و سالها را گم میکنم اما من
در نی نی مردمکانت

سیاه مث جیغ
سیاه مث ته ته چاه
سیاه مث همون تعلیق عاشقانه ی لعنتی
سیاه مث بختک
سیاه سیاه م
رها شده در همون مختصات فرضی

Monday, September 5, 2011

کم‌کم تفاوت ظریف میان نگه‌داشتن یک دست
و زنجیر کردن یک روح را یاد خواهی گرفت.

این‌که عشق تکیه‌کردن نیست
و رفاقت، اطمینان خاطر.
...
و یاد می‌گیری که بوسه‌ها قرارداد نیستند
و هدیه‌ها، عهد و پیمان معنی نمی‌دهند.

و شکست‌هایت را خواهی پذیرفت
سرت را بالا خواهی گرفت با چشم‌های باز
با ظرافتی زنانه و نه اندوهی کودکانه

و یاد می‌گیری که همه‌ی راه‌هایت را هم‌امروز بسازی
که خاک فردا برای خیال‌ها مطمئن نیست
و آینده امکانی برای سقوط به میانه‌ی نزاع در خود دارد

کم کم یاد می‌گیری
که حتی نور خورشید می‌سوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری.

بعد باغ خود را می‌کاری و روحت را زینت می‌دهی
به جای این‌که منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.

و یاد می‌گیری که می‌توانی تحمل کنی...
که محکم هستی...
که خیلی می‌ارزی.

و می‌آموزی و می‌آموزی

با هر خداحافظی
یاد می‌گیری...!

خورخه لوییس بورخس / مترجم : محسن عمادی

در انتهای دنیا
در نطفه گاه خورشید و زمین
در آن دوردست ترین
چشم به جهان گشودم

هراسناک از نبود تو
اندوهناک از خویشتن خویش
باری تنها آوای مرغکان بود و هیچ

همانجا
همانجا به خاک م بسپارید

تابستان ۲۰۱۱- پالوآلتو




مرا می باید که در این خم راه
در انتظاری تاب سوز
سایه گاهی به چوب و سنگ بر آرم
چرا که سرانجام
امید
از سفری به دیرانجامیده باز می آید
به زمانی اما
ای دریغ
که مرا
بامی بر سر نیست
نه گلیمی به زیر پای

از تاب خورشید
تفتیدن را
سبویی نیست
تا آب اش دهم
و بر آسودن از خستگی را
بالینی نه که بنشانم اش

مسافر چشم به راهی های من
بی گاهان
از راه بخواهد رسید
ای همه ی امید ها
مرا به بر آوردن این بام
نیرویی دهید

-الف. بامداد

Saturday, September 3, 2011

دیندار یا سکولار

سکولارم امشب ، خواب ندارم امشب
خواهی که یابیم مست در بیشه زارم امشب

یک چند نماز و مسجد و کشف و سجود
نک حالی به خودم دادم و در آسمانم امشب

- شیخ سحاب الدین یعقوبی

Thursday, September 1, 2011

بر آنم که عزمی دگر نهم، گر خدا خواهد