Sunday, September 11, 2011

خودم را زجر نمیدهم . مدت ها پیش یاد گرفتم برای شفای زخمهایم باید شجاعت روبرو شدن با آنها را داشته باشم. اما از وقتی عازم این سفر شده ام ، حس میکنم پازل خیلی عظیمی جلویم است و تکه هایش دارد کم کم ظاهر میشود، تکه های عشق، نفرت، فداکاری، بخشش، شادی و سوگ.... الان نمیتوانم ، چون درست درکش نمیکنم، اما وقتی کردم، حقیقت مرا آزاد خواهد کرد

پالو کوئیلو

1 comment:

Zahra said...

تکه های عشق را کنار هم بگذار دنیائی برنگ اسمان و بشفافی و زلالی آب بر دلت خیمه میزند تصویر زیبائی خواهد شد ...