مرا می باید که در این خم راه
در انتظاری تاب سوز
سایه گاهی به چوب و سنگ بر آرم
چرا که سرانجام
امید
از سفری به دیرانجامیده باز می آید
به زمانی اما
ای دریغ
که مرا
بامی بر سر نیست
نه گلیمی به زیر پای
از تاب خورشید
تفتیدن را
سبویی نیست
تا آب اش دهم
و بر آسودن از خستگی را
بالینی نه که بنشانم اش
مسافر چشم به راهی های من
بی گاهان
از راه بخواهد رسید
ای همه ی امید ها
مرا به بر آوردن این بام
نیرویی دهید
-الف. بامداد
در انتظاری تاب سوز
سایه گاهی به چوب و سنگ بر آرم
چرا که سرانجام
امید
از سفری به دیرانجامیده باز می آید
به زمانی اما
ای دریغ
که مرا
بامی بر سر نیست
نه گلیمی به زیر پای
از تاب خورشید
تفتیدن را
سبویی نیست
تا آب اش دهم
و بر آسودن از خستگی را
بالینی نه که بنشانم اش
مسافر چشم به راهی های من
بی گاهان
از راه بخواهد رسید
ای همه ی امید ها
مرا به بر آوردن این بام
نیرویی دهید
-الف. بامداد
No comments:
Post a Comment