Monday, September 5, 2011

مرا می باید که در این خم راه
در انتظاری تاب سوز
سایه گاهی به چوب و سنگ بر آرم
چرا که سرانجام
امید
از سفری به دیرانجامیده باز می آید
به زمانی اما
ای دریغ
که مرا
بامی بر سر نیست
نه گلیمی به زیر پای

از تاب خورشید
تفتیدن را
سبویی نیست
تا آب اش دهم
و بر آسودن از خستگی را
بالینی نه که بنشانم اش

مسافر چشم به راهی های من
بی گاهان
از راه بخواهد رسید
ای همه ی امید ها
مرا به بر آوردن این بام
نیرویی دهید

-الف. بامداد

No comments: