Thursday, January 31, 2008

زندگی,حقیقت یا رویا

دیشب خواب پروانه ای را دیدم. نمی دانم پروانه ای بود در رویای من˛ یا که من انسانی بودم در رویای پروانه ای

Saturday, January 26, 2008

همه چیز بطالت است

كلام‌ جامعه‌ بن‌ داود كه‌ در اورشليم‌ پادشاه‌بود: باطل‌ اباطيل‌، جامعه‌ مي‌گويد، باطل‌ اباطيـل‌، همه‌ چيـز باطل‌ است‌. انسان‌ را از تمامي‌ مشقّتش‌ كه‌ زير آسمان‌ مي‌كشد چه‌ منفعت‌ است‌؟ يك‌ طبقه‌ مي‌روند و طبقه‌ ديگر مي‌آيند و زمين‌ تا به‌ ابـد پايـدار مي‌مانـد. آفتـاب‌ طلوع‌ مي‌كند و آفتاب‌ غروب‌ مي‌كند و به‌ جايي‌ كه‌ از آن‌ طلوع‌ نمود مي‌شتابد. باد بطرف‌ جنوب‌ مي‌رود و بطرف‌ شمال‌ دور مي‌زند؛ دورزنان‌ دورزنان‌ مـي‌رود و بـاد به‌ مدارهـاي‌ خـود برمـي‌گردد. جميـع‌ نهرهـا به‌ دريـا جـاري‌ مي‌شـود اما دريا پر نمي‌گردد؛ به‌ مكاني‌ كه‌ نهرها از آن‌ جاري‌ شد به‌ همان‌ جا باز برمي‌گردد. همه‌ چيزها پـر از خستگـي‌ اسـت‌ كه‌ انسـان‌ آن‌ را بيـان‌ نتوانـد كـرد. چشـم‌ از ديـدن‌ سيـر نمي‌شـود و گـوش‌ از شنيدن‌ مملو نمي‌گردد. آنچه‌ بوده‌ است‌ همان‌ است‌ كه‌ خواهد بود، و آنچه‌ شده‌ است‌ همان‌ است‌ كه‌ خواهد شد و زيـر آفتاب‌ هيـچ‌ چيـز تـازه‌ نيست‌. آيا چيـزي‌ هست‌ كه‌ درباره‌اش‌ گفته‌ شـود ببيـن‌ اين‌ تازه‌ است‌؟ در دهرهايي‌ كه‌ قبـل‌ از مـا بـود آن‌ چيز قديم‌ بود. ذكري‌ از پيشينيان‌ نيست‌، و از آيندگان‌ نيـز كه‌ خواهند آمد، نزد آناني‌ كه‌ بعد از ايشان‌ خواهند آمد، ذكري‌ نخواهد بود
من‌ كه‌ جامعه‌ هستم‌ بر اسرائيل‌ در اورشليم‌ پادشاه‌ بودم‌، و دل‌ خود را بر آن‌ نهادم‌ كه‌ در هر چيزي‌ كه‌ زير آسمان‌ كرده‌ مي‌شود، با حكمت‌ تفحّص‌ و تجسّس‌ نمايم‌. اين‌ مشقّت‌ سخت‌ است‌ كه‌ خدا به‌ بني‌آدم‌ داده‌ است‌ كه‌ به‌ آن‌ زحمت‌ بكشند. و تمامي‌ كارهايي‌ را كه‌ زير آسمان‌ كرده‌ مي‌شود، ديدم‌ كه‌ اينك‌ همه‌ آنها بطالت‌ و در پي‌ باد زحمت‌ كشيدن‌ است‌. كج‌ را راست‌ نتوان‌ كرد و ناقص‌ را بشمار نتوان‌ آورد. در دل‌ خود تفكّر نموده‌، گفتم‌: اينك‌ من‌ حكمت‌ را به‌ غايت‌ افزودم‌، بيشتر از همگاني‌ كه‌ قبل‌ از من‌ بر اورشليم‌ بودند؛ و دل‌ من‌ حكمت‌ و معرفت‌ را بسيار دريافت‌ نمود؛ و دل‌ خود را بر دانستن‌ حكمت‌ و دانستن‌ حماقت‌ و جهالت‌ مشغول‌ ساختم‌. پس‌ فهميدم‌ كه‌ اين‌ نيز در پي‌ باد زحمت‌ كشيدن‌ است‌. زيرا كه‌ در كثرت‌ حكمت‌ كثرت‌ غم‌ است‌ و هر كه‌ عِلم‌ را بيفزايد، حزن‌ را مي‌افزايد
عهد عتیق-کتاب جامعه-

Wednesday, January 23, 2008

طول زندگی

همچون سزیف پیر بر دوش می کشیم تخته سنگ بیهودگی را. شاید که این آخرین سفر به قله باشد. شاید که در آن سوی قله به جاودانگی میرسیم. همچنان امیدوار به طلوع خورشید. آری باز هم خاطره ی اولین گام از سفر پیشین وتصویر طلوع خورشید از فراز قله وا می داردمان تا دیگر بار به سوی جاودانگی قدم بگذاریم


Tuesday, January 22, 2008

دنیای مجازی

دنیای انسان چقدر باید حجم داشته باشه؟- شاید فکر کنیم که هر چه بزرگ تر بهتر. تعریف انسان ها از دنیا از زمین تا آسمان متفاوت به نظر میرسه!- یکی زندگی ش به کوچه ای که در آن بزرگ شده خلاصه میشه. یکی دنیاش اون شهریست که در آن زندگی میکنه. یکی دیگه به کشورش دلبستگی داره. بعضی از آدم ها اینترناسیونالیست هستند;به همه ی دنیا به شکل یک واحد نگاه می کنند. عده ی قلیلی هم هستند که پا فراتر می گذارند; در جستجوی حل کردن راز کهکشان های دور هستند. پس دنیای آدم ها حجم های متفاوتی داره. من فکر می کنم که همه ی این دنیا ها رو باید تجربه کرد. باید باهاشون هم نوا شد. با این رویکرد میشه در طول زندگی در دنیا های متفاوت زندگی کرد ˛ اون ها رو شناخت و با نواهای متفاوت قدم برداشت . این هم شاید راهی باشه تا در طول زندگی با عرض های متفاوت حرکت کرد

Thursday, January 17, 2008

عرض یا طول زندگی-

راه هزار قدم ی را باید با قدم اول شروع کرد. جالب اینجاست که خیلی از مواقع چه بسا که قدم اول را هم فراموش می کنیم. من که همیشه وقتی به وسط راه می رسم˛ فراموش می کنم که قدم اول چی بود و کی وچرا برداشته شد!. تا به حال فکر کردید که چه عاملی باعث می شود تا قدم اول از یک راه طولانی را بردارید!؟ تصویر ما از مقصد مهمترین عامل حرکت ماست. در واقع در ابتدای سفر به سرزمین موعود˛ تخیل و تصور ما از مقصد ˛ ما را به حرکت وا می دارد. از نگاهی دیگر اندیشه ی جاده ای که ما را به مقصد می رساند نیز می تواند ما را به حرکت وا دارد. اندیشیدن به شکوفه های جاده˛ گندمزار و علفزارهایی که از میان آنها می گذریم˛ نیز ما را به حرکت وا می دارد. شاید فکر کنید عامل دیگری نمی تواند محرک ما باشد. اما من فکر می کنم اندیشیدن به قدم اول˛ آنگاه که خود را درانتهای جاده در دروازه ی مقصود می بینیم نیز می تواند عامل محرک باشد.اندیشیدن به قدم اول برای سفری دیگر. فکر اینکه باز هم باید اولین گام را برداشت. اندیشه ی دیگر باره خطر کردن و خاطره ی اولین گام در سفر پیشین ˛ باز هم وادارمان می کند تا دیگر بار قدم بگذاریم.پس باز هم اولین گام .......باز هم اندیشیدن˛خطرکردن˛ به خاطرآوردن˛

Monday, January 14, 2008

ویرونه

هر کسی
بهتر از هیچ کسه
تو این گرگ و میش بی حاصل
حتا مار
که وحشتو رو زمین میپیچونه و می غلتونه
به ز هیچکیه
تو این سرزمین غمزده
لنگستون هیوز -

Saturday, January 12, 2008

what a wonderful world!

I see trees of green........ red roses too
I see them bloom..... for me and for you
And I think to myself.... what a wonderful world.

I see skies of blue..... clouds of white
Bright blessed days....dark sacred nights
And I think to myself .....what a wonderful world.

The colors of a rainbow.....so pretty ..in the sky
Are also on the faces.....of people ..going by
I see friends shaking hands.....saying.. how do you do
They’re really saying......I love you.

I hear babies cry...... I watch them grow
They’ll learn much more.....than Ill never know
And I think to myself .....what a wonderful world

Friday, January 11, 2008

آوازی در دوردست

در میان گرگ ومیش رویاها
در حدفاصل انسان و خدا
در انتهای زمان
کورسوی چراغی نیمه روشن
تو را به سوی خود می خواند

Tuesday, January 8, 2008

ضمیمه

به دنبال یادداشت قبلی در رابطه با دلخوشی ها˛با خودم فکر کردم که اصلا˝ چرا برای هر چیزی باید دنبال دلیل گشت. فکر می کنم دلیل زندگی خود زندگی باشد.در واقع با هر گونه جهان بینی˛چه دینی چه غیردینی˛ در آخر حداقل به یک سئوال بی پاسخ می رسیم. اگر به ماورالطبیعه معتقدیم˛دلیلی مبنی بر وجود ازلی نیست.اگر تنها به دنیا اعتقاد داشته باشیم˛ برای گردش ذرات در دنیا نیز دلیلی نخواهد بود
آفتاب آمد دلیل آفتاب
گر دلیلش آمد زان رو متاب