کجا میبردم نوای این ساز گه کوک و گه ناکوک
به سرزمین نمیدانم ها و چراها
به عصر آتش و سنگ
به خیال شراب و آتش و شعر
ره توشه ای نبود
اما
از دوردست صدای سهراب می آمد
پس آنگاه
به خیال شعر و شراب و آتش و سنگ
دست از خیال شستم و راهی خیال شدم
کفش هایم را به مادرم سپردم
شمشیر از نیام بر کشیدم
دست هایم را شستم با آرزوهایم
برهنه پا گذشتم از سرزمین آتش و پولاد
بی سلاح وبی شراب وبی آینه
نمیدانم اما
به کجا میبردم نوای این ساز کوک ناکوک
به سرزمین نمیدانم ها و چراها
به عصر آتش و سنگ
به خیال شراب و آتش و شعر
ره توشه ای نبود
اما
از دوردست صدای سهراب می آمد
پس آنگاه
به خیال شعر و شراب و آتش و سنگ
دست از خیال شستم و راهی خیال شدم
کفش هایم را به مادرم سپردم
شمشیر از نیام بر کشیدم
دست هایم را شستم با آرزوهایم
برهنه پا گذشتم از سرزمین آتش و پولاد
بی سلاح وبی شراب وبی آینه
نمیدانم اما
به کجا میبردم نوای این ساز کوک ناکوک