ترانه های غربت
Tuesday, October 2, 2012
Saturday, September 8, 2012
Tuesday, September 4, 2012
Saturday, August 25, 2012
"بیتوته ی کوتاهیست"
تا کلبه ی لیلی
تا پیاله ی رستگاری
Sunday, April 29, 2012
Wednesday, April 25, 2012
Wednesday, January 25, 2012
Monday, January 23, 2012
برای اِلی
تنش خیس
چشمانش خسته
لبانش خشک
لرزان صدایم زد
و اینگونه بود که من
به ناگاه بیرون جهیدم از خوابِ لرزانِ صدایش
Wednesday, January 18, 2012
یا در کجای محور جغرافیا
که
اسطوره ها پشت در پشت رنگ باختن آغاز کردند
و همانجا بود که
نه از اهریمن نشانی ماند ونه از اهورا نامه ای
نه رستمی ماند نه اسفندیاری
نه ترمه ای و نه قرآنی
مسیح در کلیسای اورشلیم از "ترس و لرز" سخن میگفت
و زرتشت در آتشکده از مرگ خدا
نمیدانم در کدامین تقاطع محور زمان و مکان بود
تو گویی که آخرین اسطوره را نیز به تقدیر سپردم
دیگر نه امیدی به خورشید که نمازش برم
نه صدایی از آسمان که دل به او بندم
تو گویی
که آواره گی از مرگ اسطوره ها آغاز شد
و دریوزه گی از مرگ خدا
آری ،اینچنین بود تقدیر ما
Tuesday, January 3, 2012
Friday, December 23, 2011
به سرزمین نمیدانم ها و چراها
به عصر آتش و سنگ
به خیال شراب و آتش و شعر
ره توشه ای نبود
اما
از دوردست صدای سهراب می آمد
پس آنگاه
به خیال شعر و شراب و آتش و سنگ
دست از خیال شستم و راهی خیال شدم
کفش هایم را به مادرم سپردم
شمشیر از نیام بر کشیدم
دست هایم را شستم با آرزوهایم
برهنه پا گذشتم از سرزمین آتش و پولاد
بی سلاح وبی شراب وبی آینه
نمیدانم اما
به کجا میبردم نوای این ساز کوک ناکوک
Sunday, December 18, 2011
Thursday, December 15, 2011
از غار نشینی تا اورشلیم
از اورشلیم تا قاهره راه مشقت باری را طی کردیم برادر
از نقاشی روی دیوار تا شعررومی
از رومی تا سهراب چه رنجها که نکشیدیم برادر
از هندسه تا اقلیدس
از عصر طاعون تا واکسن سیاه سرفه
از هابیل کشی تا حقوق بشر
چه مشقت بار راهی برادر
از اینجا تا کلبه ی لیلی
از اینجا تا رستگاری
هنوز هم راه زیادیست
و چه مشقت بار راهی برادر
آه
انسان و این همه رنج
Tuesday, December 13, 2011
Monday, December 12, 2011
Sunday, December 11, 2011
Saturday, December 10, 2011
Friday, December 9, 2011
Wednesday, December 7, 2011
Sunday, November 20, 2011
Thursday, October 20, 2011
Tuesday, September 27, 2011
Tuesday, September 20, 2011
Monday, September 19, 2011
Sunday, September 18, 2011
Friday, September 16, 2011
آیات شادمانگی
خوشا به حال طبیبان آنگاه که دردی را فرو مینشانند
خوشا به حال نوزادان که به پستان ی دل بسته اند
خوشا به حال باران آنگاه که به گونه های تو می بارد
خوشا به حال آفتاب که برای توطلوع می کند
خوشا به حال اشک که از چشمان تو فرو میریزد
خوشا به حال ابر آنگاه که می غرد
خوشا به حال ابر آنگاه که میگرید
خوشا به حال ماهی که همواره در آغوش دریاست
خوشا به حال پاییز که زیباترین هاست
خوشا به حال بیداران
خوشا به حال رستگاران
خوشا به حال خوش حالان
خوشا به حال خوش حالان
خوشا به حال من
خوشا به حال تو
کالیفرنیا- شهریور ۹۰
Sunday, September 11, 2011
پالو کوئیلو
Saturday, September 10, 2011
Wednesday, September 7, 2011
Monday, September 5, 2011
کمکم تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست
و زنجیر کردن یک روح را یاد خواهی گرفت.
اینکه عشق تکیهکردن نیست
و رفاقت، اطمینان خاطر.
...
و یاد میگیری که بوسهها قرارداد نیستند
و هدیهها، عهد و پیمان معنی نمیدهند.
و شکستهایت را خواهی پذیرفت
سرت را بالا خواهی گرفت با چشمهای باز
با ظرافتی زنانه و نه اندوهی کودکانه
و یاد میگیری که همهی راههایت را همامروز بسازی
که خاک فردا برای خیالها مطمئن نیست
و آینده امکانی برای سقوط به میانهی نزاع در خود دارد
کم کم یاد میگیری
که حتی نور خورشید میسوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری.
بعد باغ خود را میکاری و روحت را زینت میدهی
به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.
و یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی...
که محکم هستی...
که خیلی میارزی.
و میآموزی و میآموزی
با هر خداحافظی
یاد میگیری...!
خورخه لوییس بورخس / مترجم : محسن عمادی
در انتظاری تاب سوز
سایه گاهی به چوب و سنگ بر آرم
چرا که سرانجام
امید
از سفری به دیرانجامیده باز می آید
به زمانی اما
ای دریغ
که مرا
بامی بر سر نیست
نه گلیمی به زیر پای
از تاب خورشید
تفتیدن را
سبویی نیست
تا آب اش دهم
و بر آسودن از خستگی را
بالینی نه که بنشانم اش
مسافر چشم به راهی های من
بی گاهان
از راه بخواهد رسید
ای همه ی امید ها
مرا به بر آوردن این بام
نیرویی دهید
-الف. بامداد
Saturday, September 3, 2011
دیندار یا سکولار
خواهی که یابیم مست در بیشه زارم امشب
یک چند نماز و مسجد و کشف و سجود
نک حالی به خودم دادم و در آسمانم امشب
- شیخ سحاب الدین یعقوبی
Monday, August 29, 2011
Sunday, August 28, 2011
Saturday, August 27, 2011
Thursday, August 25, 2011
Saturday, August 20, 2011
Friday, August 19, 2011
Friday, August 12, 2011
Thursday, August 4, 2011
نمیدونم چرا دوسش دارم با وجودی که باورش ندارم. گویی دوس دارم که اینجوری باشه. اما حیف. نه این اصلا ربطی به عدم تعادل حس و عقل نداره.
زمان پر ارزش ترین چیزی که دائم ازسوراخ جیبم میریزه. خیلی وقتا میخوام بگم قدر همین ،همین لحظه که کنار آتیش نشستیم و بدون. اما بعضی وقتا هم میخوام بگم:"روز ها گر رفت گو رو باک نیست ---- تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست".
چه جمع اضدادی رو در فهم ابتداییترین مفاهیم زندگی باید تجربه کرد .باز هم به آن میرسیم که به قول شاملو " هیچ چیز چرخ هیچ چیز نیست" من فکر میکنم که این تنها نوسان آونگ ذهن که فقط باید ازش مشتق زمان بگیری تا تنها به یک عدد مشخص در یک زمان مشخص برسی. به قولی:
"ساعتــی میــــــــــزان آنی ساعتــی موزون این ----- بعد ازین میزان خود شوتا شوی موزون خویش"
Sunday, April 25, 2010
اعوجاج
Wednesday, March 11, 2009
نت سکوت
اونجا که حتی خدا هم نیست
سر آخر من آنم˛ ضربی سکوت در فاصله ی نامطبوع دو نت
Wednesday, February 18, 2009
لیلی با من نیست
بسان آفتاب دیروز گمشده در منحنی زمان
بسان چشمان من
انتظار حماسه ی آفتاب
بسان سیب سرخ در دستان تو
به یاد آر
عدن
Thursday, January 29, 2009
ثبت یک لحظه
Saturday, January 10, 2009
در مفصل خاک و پوک
Sunday, December 28, 2008
Tuesday, December 16, 2008
"looking at Central Park"
Tuesday, December 9, 2008
Tuesday, November 25, 2008
نه شعر از منِ ساده سراغی گرفته است
تنها در تو به شادمانی مینگرم ریرا
هرگز تا بدين پايه بيدار نبودهام
از شب که گذشتيم
حرفی بزن سلامنوش ليمویِ گَس
نه من سراغ شعر میروم
نه شعر از منِ ساده سراغی گرفته است
تنها در تو به حيرت مینگرم ریرا
هرگز تا بدين پايه عاشق نبودهام
پس اگر اين سکوت
تکوين خواناترين ترانهی من است
تنها مرا زمزمه کن ای ساده، ای صبور
حالا از همهی اينها گذشته، بگو
راستی در آن دور دستِ گمشده آيا
هنوز کودکی با دو چشمِ خيس و درشت، مرا مینگرد؟
سید علی صالحی
Wednesday, September 10, 2008
Thursday, August 21, 2008
only time
Who can say where the road goes,
Where the day flows?
Only time...
And who can say if your love grows,
As your heart chose?
Only time...
Who can say why your heart sighs,
As your love flies?
Only time...
And who can say why your heart cries,
When your love dies?
Only time...
Who can say when the roads meet,
That love might be,
In your heart.
And who can say when the day sleeps,
The moon still keeps on movingIf the night keeps all your heart?
Night keeps all your heart...
Who can say if your love grows,
As your heart chose?
Only time...
And who can say where the road goes,
Where the day flows?
Only time...
Who knows?
Only time...
Who knows?
Only time
ارکان زندگی
دریا˛موج˛ مرد ماهی گیر
آفرینش ˛زاده شدن˛زایش
و در پایان هر یک
روزمرگی˛ روزمرگی ˛روزمرگی
ماهی گیر را گریزی نیست مگرکه قایقش را به ساحل بنشاند
انسان را مجالی نیست تا از کلاف زایش رهایی یابد
وزندگی را مکانی نیست تا که ماهی گیر بی فانوس دریایی در ساحل لنگر اندازد
پس همواره
اجبارساحل
اجبار زایش
اجبار فانوس
و
مرد ماهی گیر
وشاید
هراس از طوفان و موج
فرار از زایش
ترس از خاموشی فانوس
وباز هم
مرد ماهی گیر
Friday, August 15, 2008
مرگ لیلی
و سرانجام به گور می برم درد بی چرایی را
چراکه
تو گویی خدای من لیلی بود
و نیز چرای من در چشمانش
اما
به یاد آر زرتشت پیرسراسیمه در جنگل که از مرگ لیلی سخن میگفت
آه به راستی لیلی سالهاست که مرده
افسوس که همانروز چشم به جهان گشودم که سال مرگ لیلی بود
آه چه نا فرخنده روزی
Friday, August 1, 2008
یادداشت یک دیوانه
بعضی وقتا دستای آدم می خشکه. دیگه چیزی واسه نوشتن نداره. خیلی وقتا مغز آدم می خشکه. حرفی واسه گفتن نداره. گاهی وقتا ماهها طول میکشه تا از شر این زوال لعنتی رها بشیم. خدا رو چه دیدی شاید بلکه سال ها در این پزمردگی سپری بشن و ما پشت نقاب روزمرگی خودمون رو پنهان کنیم
دیروز همانطور سپری شد که امروز و تو گویی که فردا نیز. اما همچنان امید یه روزی که آفتاب از مغرب طلوع بکنه ما رو زنده نگه میداره. آره می دونم لحظه رو غنیمت بشمار سالها با این شعار زندگی کردم. اما هر لحظه در خودش آنچنان خفه میشه که انگار هیچ موقع وجود نداشته. می دونم که این جهان بینی به درد لای جرز می خوره. اما من دو روحیه ی کاملا” متفاوت رو دائما″ تجربه میکنم که این جهان بینی بخش غالب اون رو تشکیل میده. اوه یادم اومد فکر کنم قرص هامو یه مدت هست که نخوردم
رو سر بنه به بالین ، تنها مرا رها کن
Tuesday, July 22, 2008
Monday, June 16, 2008
meaningful life
Monday, June 9, 2008
ایمان
Saturday, May 24, 2008
خوب بد زشت
Tuesday, May 20, 2008
محکوم به حبس ابد
Sunday, May 18, 2008
Thursday, May 15, 2008
انتظار سزیف
انتظار ثلث سوم˛تابستان و تعطیلی
انتظار نتایج امتحانات ثلث آخر
انتظار خریدن یک دوچرخه
انتظار فرا رسیدن روز مسافرت
انتظار آخرین روز مسافرت و
بازگشت به آرامش خانه
انتظار روز بازگشایی مدرسه
درس
کلاس
تکلیف
انتظار اتوبوس برای رفتن سر کار
انتظار اتوبوس برای بازگشت به خانه
انتظار خریدن یک اتوموبیل
انتظار گرفتن اولین حقوق
انتظار دیدن دوست قدیمی
انتظار رسیدن روز تعطیل پس از روزها کار طاقت فرسا
انتظار روز کاری پس از یک تعطیلی رخوت انگیز
...
انتظار رسیدن به لنگرگاه
در پی دریانوردی ˛طوفان˛هیجان
انتظار زدن به دریا
پس از سال ها سکون و رخوت
...
انتظار تولد فرزند و دیدن لبخندش
انتظار بزرگ شدن فرزند و رفتنش به مدرسه
و... سرانجام
انتظار سزیف برای رسیدن به قله
و باز هم
انتظار سزیف برای رسیدن به قله
Monday, May 12, 2008
وز وز این زنبور لعنتی هم که تمومی نداره
پشت به خشکی و رو به دریا
وز وز این زنبور لعنتی هم که تمومی نداره
برآمده از ژرفای دریا
کنون آرمیده˛خسته˛تنها
وز وز این زنبور لعنتی هم که تمومی نداره
پیموده راه خشکی و کنون در ساحل
امید بلمی˛چوبکی˛چیزی در دل
آه که وز وز این زنبور لعنتی هم که تمومی نداره
توی این زمین یخ زده
دل ها پریشون˛ لب ها خشکیده
یه نگاه به پیش و یه نگاه به پشت
عصایی در دست وکوله ای بر پشت
وز وز این زنبورلعنتی هم که تمومی نداره
Friday, April 25, 2008
Through the way
So,...
Think Big,
Start Small,
And Act Now,
کلامی از حافظ
At the break of dawn from sorrows I was saved
In the dark night of the Soul, drank the elixir I craved.
Ecstatic, my soul was radiant, bright,
Sanctified cup of my life, drunk I behaved.
O, what exalted sunrise, what glorious night
That holy night, to the New Life was enslaved.
From now on, in the mirror, O what a sight
The mirror, glory of my soul, proclaimed and raved.
Wonder not if I am bathed in heart’s delight
I deserved and was given, though may have seemed depraved.
Angelic voice brought news of my God-given right
My patience is the fruit of hardships that I braved.
Sweet nectar drips from my lips, as my words take their flight
Beloved, my sweetheart, upon my soul patiently had engraved.
‘T was Hafiz, divinely inspired that I attained such height
It was God’s mercy that time’s sorrows for me waived.
Friday, April 18, 2008
Tuesday, April 15, 2008
نیمکره ی سوم
همانطور که نیمکره ی راست امواج لذت خواهی را ساطع می کند نیمکره ی چپی نیز این امواج را از به ظن خود تحلیل میکند.در واقع نیمکره ی چپ با نگاهی عاقل اندر صفیح در آنسوی نشسته و با توجیهات منطقی هر چه که همزاد راستی رشته کرده پنبه می کند. در واقع آنگاه که موضوع و یا پدیده ای را با تجزیه و تحلیل منطقی می پذیریم از نیمکره ی چپی فرمان گرفته ایم. از دید سمت راست همه چیز به لذت باید بیانجامد. از نظرگاه چپ لذت باید خواستگاه منطقی داشته باشد. نیمکره ی راست خواستار بلند پروازی افراطی ست در حالیکه سمت چپی پرواز را می پذیرد اما با در نظر گرفتن تمام جوانب وشرایط ایمنی
با این رویکرد می توان گفت که تمامی جهان بینی ها ورفتارها به نوعی حاصل تعامل˛ تنش و برخورد دو رویه ی متفاوت در مغز ماست. چرا که هیچگاه بی چتر نجات از ارتفاع سی هزار پایی نمی پریم. چه بسا که اگر نیمکره ی چپ غالب باشد اصولا˝ پریدن از این ارتفاع تنها به قصد لذت و با یک چتر نجات شاید عملی کودکانه و یا احمقانه به نظر برسد
انسان در رفتارها تصمیمات و جهان بینی های خود برخورد و تنش این دو بخش مغز را بار ها و بارها احساس می کند. چه بسا که بارها و بارها در میان این دو بازوی قدرت گرفتار و سردرگم می ماند. گاه به راست و گاه به چپ میگراید. در واقع در پس هر جهان بینی میتوان گرایش آن به راست و یا چپ را تشخیص داد. از یک نظر این موضوع بخشی از طبیعت انسانی ست که باید آن را پذیرفت. اما اگر بتوان طبیعت دیگری شبیه به ما را فرض کرد که انسان هایی با سه نیمکره در آن زندگی می کنند˛ جهان بینی هایی دقیق تری خواهیم داشت.در واقع اگراطلاعات حاصل برخورد و تنش راست و چپ به نیمکره ی سوم با عنوان نیمکره ی غالب تر میرفت شاید بتوان دنیایی دیگر با مختصاتی دیگر ترسیم کرد. البته که اگر نیمکره ی سوم باعنوان نیمکره ی غالب فرض کنیم دنیایی کاملا˝متفاوت خواهیم داشت
Wednesday, April 2, 2008
يک مايه در دو مقام
کاش دلتنگي نيز نام ِ کوچکي ميداشت
هنگامي که قطاربان
آخرين سوتاش را بدمد
و فانوس ِ سبز
به تکان درآيد
Friday, March 28, 2008
قرن گذار
Wednesday, March 19, 2008
سین سین سین سین سین سین سین
Saturday, March 15, 2008
Wednesday, March 12, 2008
بسی رنج بردم در این سال سی
این هم از تولد سی سالگی. آره˛ واقعا˝ سی سال از عمر گذشت و ما همچنان در خوابیم˛ مگر این چند روز را دریابیم
Sunday, March 9, 2008
گذشته حال آینده
Thursday, March 6, 2008
Pease Train in Nobel Concert
Now I've been happy lately,
thinking about the good things to come
And I believe it could be,
something good has begun
Oh I've been smiling lately,
dreaming about the world as one
And I believe it could be,
some day it's going to come
Cause out on the edge of darkness,
there rides a peace train
Oh peace train take this country,
come take me home again
Now I've been smiling lately,
thinking about the good things to come
And I believe it could be,
something good has begun
Oh peace train sounding louder
Glide on the peace train
Come on now peace train
Yes, peace train holy roller
Everyone jump upon the peace train
Come on now peace train
Get your bags together,
go bring your good friends too
Cause it's getting nearer,
it soon will be with you
Now come and join the living,
it's not so far from you
And it's getting nearer,
soon it will all be true
Now I've been crying lately,
thinking about the world as it is
Why must we go on hating,
why can't we live in bliss
Cause out on the edge of darkness,
there rides a peace train
Oh peace train take this country,
come take me home again
Friday, February 29, 2008
دور باطل
Thursday, February 28, 2008
تصویر بیرونی
موزیک بلوز و سرمای برف
کتاب های باز نشده در کنج اتاق
مسافر تنها و بطری شراب
Saturday, February 23, 2008
امپراطور یا گلادیاتور
Saturday, February 16, 2008
آینده وجود نداره
Tuesday, February 12, 2008
تهاجم فرهنگی یا تبادل فرهنگی
در نگاه اول شاید به نظر این موضوع حس ناسیونالیستی را در ما بر انگیزد. اما از آنجا که من اساسا˝ با تفکر ناسیونالیستی و نگاه کودکانه ی ناسیونالیست چی ها مشکل دارم در جواب این دوست عزیز مطلبی نوشتم
اولین موضوع این است که اساسا˝ فرهنگ (که مجموعه ای از هنر دانش زبان و رفتار انسانی می باشد) در طی زمان ناچار است که با دیگر فرهنگ ها در تبادل باشد. اگر بر خلاف محور زمان حرکت کنیم مکتوبات تاریخی این را نشان می دهند که فرهنگ ایران باستان نیزبا فرهنگ هندی در تبادل بود اند. ایران و روم نیز همینطور و همانطور که شما مستحضرید ایران و عرب هم تبادل فرهنگی داشته اند. اگر به فرهنگ لغات ایرانی هندی و عربی رجوع کنیم لغات مشابه بسیاری در آنها خواهیم یافت. اگر باز هم به تاریخ رجوع کنیم و فلسفه ی نزدیکی تولد مسیح(کریسمس) را با شب یلدا را بیابیم˛ خواهیم دید که یلدا(که در واقع روز تولد خورشید بوده است) همان تولد منجی(مسیح) می باشد.در واقع سال نو میلادی و تولد مسیح ریشه در جشن یلدای ایران "تولد خورشید"دارد وبه اصطلاح تهاجم فرهنگی ایران به مسیحیان بوده است
دومین موضوع اینکه انتقال یک رفتار یا کلمه و یا هنری از یک اقلیم به اقلیمی دیگر چرا باید بار منفی داشته باشد. چه بسا که در تاریخ بسیار دیده ایم که انتقال مفاهیم در میان ملل منجر به شکوفائی مفاهیم شده است. به عنوان مثال میتوان به منش مثال زدنی امام علی در میان ایرانیان اشاره کرد. جالب اینجاست که آنقدر که علی در میان ایرانیان عظمت دارد˛در میان اعراب که سرمنشا اسلام بوده اند بزرگ بنظر نمیاید.با نگاهی اجمالی به شخصیت علی دو منظر برجسته از وی را میتوان دید; قدرتمندی و خردمندی. از طرفی دیگر اگر به اسطوره ی بزرگ ایران باستان¸رستم¸ نظر کنیم باز هم خردمندی و قدرتی عظیم را در وی خواهیم یافت. اینطور به نظر میرسد که ایرانیان فرهنگ اسلام را آنگونه ساخته اند که با اسطوره های متقدم خود هماهنگ باشد. در واقع عظمت علی در ایران وام گرفته از شخصیت پر طمطراق رستم دستان میباشد.نمونه ی دیگر امام حسین است که دقیقا” برابر با اسطوره ی ایرانی˛سیاوش˛میباشد. مراسم عاشورا نیز عینا” تحت عنوان سیاوش خوانی در ایران باستان بوده است(سوگ سیاوش-شاهرخ مسکوب). در واقع فرهنگ اسلامی همچون آبی روان بر ایران جاری شد و حضور ایرانیان در شکوفائی آن سهام دار گردید
در واقع اینگونه رخداد ها بخشی از واقعیت تاریخ بشر است که بشر همواره با آن رو در رو بوده و خواهد بود.با نگاه بدون تعصب می توان دید که هنر دانش زبان و رفتار انسانی همچون آبی روان از اقلیمی به اقلیم دیگر جاری میشود. گاه ما از آن جرعه ای می نوشیم و گاهی نیز مرواریدی در آن می اندازیم
Friday, February 8, 2008
Monday, February 4, 2008
درد پوچی
می خورد و میتراشد . اين دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد، چون عموما
عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پيش آمدهای نادر
وعجیب بشمارندو اگر کسی بگويد يا بنويسد، مردم بر سبيل عقايد جاری
وعقاید خودشان سعی می کنند آنرا با لبخند شکاک و تمسخر آميز
تلقی کنندزیرا بشر هنوز چاره و دوائی برايش پیدا نکرده و تنها داروی
آن فراموشی توسط شراب و خواب مصنوعی بوسیله افیون و مواد مخدره است
مدتی بر شدت آن میافزاید
آیا روزی به اسرار این اتفاقات ماوراء طبيعی ، این انعکاس سایهء روح
که در حالت اغماء و برزخ بين خواب و بيداری جلوه می کند کسی پی
خواهد برد؟
در ادامه می توان گفت که شاید زندگی به شیوه ی پرندگان ماکیان و یا درندگان علاجی برای رهایی از درد پوچی باشد.همچون بچه شیر که پستان مادر را می گیرد.همچون مرغ ماهی خوارکه خسته ازنیافتن شکار به لانه بازمیگردد.همچون ماهی رها شده از تور صیادآنگاه که در عمق غوطه ور است.همچون اسب های وحشی که بی خیال در دره های ناشناخته می تازند.و شاید هم چون ابر های سفید که آرام بر حاشیه ی آبی می خزند.آری هم اینست رمز و راه زیستن
ادامه دارد
Saturday, February 2, 2008
زمین
چو رهزنی به جاده های زندگی کند کمین
که تا تنی نهان کند به متن سرد خود
کنون تو بر زمین روی روان
جوان کن از فروغ زندگی کنون
و بر زمین دمی
نمی ز اشک خود به خاک وی نثار کن
بر این زمین پیر
گورگاه و زادگاه خود گذار کن
از و بخواه همتی
که تا برآن رونده ای
نپیچی از سبیل مردمی دمی
نه گورگاه نه زادگاه
همو برادر تو
مادر تو
یاور تو است
سرای آشنای گرم مهرپرور تو است
بر این زمین عبث مرو
بیافرین بیافرین
-طبری
Thursday, January 31, 2008
زندگی,حقیقت یا رویا
Saturday, January 26, 2008
همه چیز بطالت است
Wednesday, January 23, 2008
طول زندگی
Tuesday, January 22, 2008
دنیای مجازی
Thursday, January 17, 2008
عرض یا طول زندگی-
Monday, January 14, 2008
ویرونه
بهتر از هیچ کسه
حتا مار
که وحشتو رو زمین میپیچونه و می غلتونه
به ز هیچکیه
تو این سرزمین غمزده
Saturday, January 12, 2008
what a wonderful world!
I see them bloom..... for me and for you
And I think to myself.... what a wonderful world.
I see skies of blue..... clouds of white
Bright blessed days....dark sacred nights
And I think to myself .....what a wonderful world.
The colors of a rainbow.....so pretty ..in the sky
Are also on the faces.....of people ..going by
I see friends shaking hands.....saying.. how do you do
They’re really saying......I love you.
I hear babies cry...... I watch them grow
They’ll learn much more.....than Ill never know
And I think to myself .....what a wonderful world